۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

لطفا دست بزنید 1

[برای علی عزیز]
در این دیار ارزش زیادی برای دست زدن و
از نزدیک لمس کردن قائلند.
این را هم در کتابخانه و موزه می بینید،
هم در باغ وحش و هم در هر جای دیگر!
در موزه ها، معمولا گوشه هر تالار و
در کنار هر مجموعه از اقلام موزه ای، جایی در نظر گرفته اند
با کلی اسباب و لوازم به نام محل تجربه که
بخصوص بچه ها را به حضور و استفاده از آنها تشویق و ترغیب می کنند.
در این نقاط، معمولا نمونه(هایی) کاملا مشابه از اقلام موزه ای مربوط
در اختیار بازیدکنندگان قرار دارد که
آنها را لمس کنند، با آنها وربروند، با آنها بازی کنند و
در آخر اگر دلشان خواست با آنها عکسی به یادگار بگیرند.
فکرش را بکن در قسمتی از موزه نظامی واقع در قلعه معروف ادینبورو،
می توانی انواع سلاح های گرم و سرد
نمایش داده شده در ویترین ها را بدست بگیری و
سیر تحول وزن (سنگینی ـ سبکی) و ارگونومی آنها را در طول تاریخ حس کنی.
یا در موزه ملی اسکاتلند، می توانی خودت را جای تک تک آنانی بگذاری که
زمانی با این ابزار و ادوات سروکار داشته اند و زندگی می کرده اند؛
می توانی ظروف خوراک پزی آنان را در دست بگیری،
لباس های آنان را بپوشی، کلاه آنان را بر سر بگذاری و
بخصوص بچه ها می توانند
با اسباب بازی های مربوط ـ چه اسباب بازی های آنموقع، چه
اسباب غیربازی بازسازی شده به صورت
انواع اسباب تحنن (تحصیل + تفنن) ـ بازی کنند یا
با کاغذ و مداد و مدادرنگی که در آنجا گذاشته اند نقاشی بکشند و
در صورت تمایل بگذارند کنار نقاشی بقیه؛
نقاشی هایی درباره مشاهدات خود در موزه.
البته ناگفته نماند که در سالن بزرگی هم در همان طبقه هم کف،
کلی نمونه های مشابه اختراعات صنعتی برای بازی گذاشته اند تا
ملت (نه فقط بچه ها) با آنها وربروند و
چند و چون آنها را از نزدیک و شخصا تجربه کنند.
و همه هم چه عطش و کنجکاوی دارند برای این تجربه شخصی!
بزرگترها هم مثل کوچک ترها همه جا مشغول دست ورزی اند و
از سر و کول این اسباب و وسایل بالا و پایین می روند و
با آنها بازی می کنند.
این در حالی است که همانطور که پیشتر اشاره کردم آموزش (همه جا،
در همه مقاطع و برای همه) مترادف تجربه عملی و دست اول است و
در مدارس، جدای از دروس کاملا تجربی ـ عملی که مثل آشپزی دارند،
همه دروس همراه است با انواع وسائل دست ورزی و تجربی.
اما باز هم می خواهند از نزدیک لمس کنند که مثلا
قرقره ها چطور بالا بردن بار را آسان می کنند؟ یا
اگر جای وزیر نیرو بودند،
چگونه می توانستند میان اعتبار سیاسی خود (و حزب خود) و
هزینه ها و سلامت محیط زیست و مسئله سوخت و تامین انرژی،
طی دوره محدود مدیریت خود با
ساخت انواع نیروگاه ها به نقطه بهینه برسند؟ یا
می توانند در مسابقه هوش و حافظه از پس یک شانپانزه برآیند؟ یا
از پشت شیشه لباس فضانوردان دنیا چه شکلی است؟ یا
...
در باغ وحش هم اوضاع از همین قرار بود. [راستش
از باغ وحش اصولا خوشم نمی آید. از اینکه
حیوانات را در قفس می گذارند برای تماشای خلق
دور از محیط طبیعی که بدان تعلق دارند و
می شود حدس زد که این کار چقدر عصبی یا افسرده اشان می کند.
در هر حال آزادی چیز دیگری است که ما انسان های خودخواه
از آنها سلب کرده ایم،
به حریم و حدود آنها تجاوز کرده ایم و
حالا آنها را در پشت نرده ها قرار داده ایم.
اگر چه که در مواقعی واقعا چاره ای جز توسل به باغ وحش نیست و
بلکه اگر باغ وحش نبود، کلی از گونه ها منقرض شده بود!]
باری، سی نوامبر روز سن اندرو قدیس پاسدار اسکاتلند که
بازدید از باغ وحش ادینبورو ـ مثل خیلی از جاهای دیگر ـ رایگان بود،
بیشتر از روی کنجکاوی درباره وویتک (خرس ایرانی کهنه سرباز
ارتش بریتانیا در جنگ جهانی دوم) راهی شدیم.
همان بدو ورود به باغ وحش، با تصور حیوانات بی گناهی که
از محیط طبیعی خود کنده شده اند و مجبورند زندگی مصنوعی در
این فضاهای بیگانه، بسته و نامانوس، و روزانه هزاران چشم فضول را
تحمل کنند، باز غمی نشست به دلم که
به سرعت با خیرمقدم و آرزوی روزی خوشی که
از چند خانم بسیار «با شخصیت» و سرحال و خندان شنیدیم، زدوده شد و
جای خود را به نقشه و برنامه ای داد که
آن پری رویان به دستمان دادند.
حرکت از روی نقشه و طبق برنامه نه تنها تضمین می کرد که
همه حیوانات باغ وحش را با کمترین مسیر تکراری ببینید، بلکه
امکان استفاده از توضیحات کارشناسی و برنامه های آموزشی و نمایشی مربوط، و
به علاوه، پیدا کردن تجربه منحصر بفردی از آن حیوانات را هم می داد که
تمرکز مطلب من بر روی همین تجربه است یعنی برای مثال
جلوی محل نگهداری کرگدن ها (همان حیوان ستبرپوست
موضوع نمایشنامه ای به همین نام از اوژن یونسکو) بساطی هم به راه بود با
نمونه هایی از مثلا شاخ، سم، پوست و چیزهای دیگر کرگدن که
در اختیار بازدیدکنندگان قرار می گرفت تا
آنها را لمس کنند، سبک و سنگین کنند، بو کنند، و
حتی اگر دوست داشتند بچشند!
این جدای از فضای مستقل کارگاه ـ آزمایشگاه مانندی است که
بطور ویژه برای تجربه دست اول از زندگی حیوانات تعبیه شده و
همیشه برقرار است با کارشناسانی که مصرانه از شما می خواهند
همه چیز را ببینید، لمس کنید، و بو کنید، و
اگر پرسشی به ذهنتان می رسد حتما از آنان بپرسید.
...

۵ نظر:

majiD گفت...

به گمانم همين جزييات رفتاري و نگاه است كه جوامع را متفاوت مي كند.

علی گفت...

مرسی که به یادتجربه ی روزنامه جوان که از لطف تو، با هم داشتیم،این مطلب را هم به من تقدیم کردی(شاید هم وقتی کرگدنه را دیدی؟...)در هر حال بی خود نیست که ماها(این وری ها)همه یه جورایی عقده ای ایم. از روز اول نذاشتند به هیچ چیز دست بزنیم یا باهاش ور بریم، بازی کنیم.حتا چیزای خودمونو!تازه چیزامونو می گرفتند می انداختند بالا!حالا این هم نتیجه اش.

بيدل گفت...

سلام و درود
اين موضوع مرا به ياد بخشی از کتاب "روانکاوی فرهنگ عامه" نوشتة بری ريچاردرز و ترجمة حسين پاينده انداخت که در مورد فوتبال و دلايل جذابيت آن؛ به ميل لمس کردن و منع لمس کردن توپ اشاره کرده بود. وقتی داری چيزها را می بينی و لمس می کنی به جای من چندتا عکس با فيگورهای مختلف (مثلا با شاخ کرگدن و يا اسلحة گرم و سرد و ...)بنداز و اگر صلاح دونستی در وبلاگت بزار (راستی ميزارن عکس بگيريد؟!)

بهزاد گفت...

آریاجان، فقط همینقدر بنویسم که ای کاش به همان «باشخصیت» بسنده کرده بودم!

مجیدعزیز، حق با شماست. به عبارت دیگر، مردم به لحاظ انسان بودن و طبیعت به لحاظ فیزیک و شیمی، همه جا مشابه است، ولی آنچه تفاوت می آفریند ترکیب آنها با یکدیگر و خلق یک هستی اجتماعی ـ تاریخی پیچیده و به نوعی منحصر بفرد است!

علی عزیز که همیشه ستایشگر نکته سنجی و ذهن خلاق و طبع طنازت بوده ام و حقوق معنوی این تیتر هم چنانکه اشاره کردی متعلق به تست. این عقده ای شدن را که به درستی اشاره کردی، مورد اشاره فنی تر بیدل (کامنت بعدی) هم قرار گرفته و مطلب مهمی است که به نظر من در جامعه ما ـ مثل هزار و یک چیز دیگر ـ مورد غفلت قرار گرفته است.

بیدل جان، ممنون از ارجاع بجای شما. من آن مطلب را ندیده ام ولی تذکر آن را تامل برانگیز دیدم. درباره عکس هم برخلاف جاهای دیگر اینجا اکثرا می گذارند. اما من خیلی دوست ندارم توی عکس باشم.

Sohail S. گفت...

عالی بود. تیتر جالبی هم انتخاب کردی.