۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

يك چند...(2)

دوستان همگي نسبت به من لطف داشتند و
از زاويه ديد خود،
آنچه كه در اين مدت گذشته بود،
بي كم و كاست، و با هيجان فراوان برايم شرح دادند:
از روبرو شدن مدني طرفداران احمدي نژاد با طرفداران رقبا در
خيابان ها و ميادين شهر در روزها و شب هاي قبل از روز راي گيري،

از فضاي باز بي نظيري كه در اين روزها و خاصه شب ها با
عدم مداخله انواع نيروهاي انتظامي براي آحاد مردم و
به ويژه جوانان پيدا شده بود،

از به يكباره بسته شدن فضا در روز راي گيري،

از خيل راي دهندگاني كه از صبح اول وقت تا اعلام پايان زمان راي گيري،
جلوي شعب اخذ راي، صف كشيده بودند،

از تب و تاب و بي قراري شب شمارش آرا،

از اينكه همه (اغلب) آمده بودند تا احمدي نژاد دوباره رئيس جمهوري نشود،

از اينكه خود به احمدي نژاد راي نداده بودند ولي
افرادي از بستگان شهرستاني يا روستائيان شريف مي شناختند كه
به او راي داده بودند (يا فرد مورد اعتمادي داشتند كه
به آنان اطمينان داده بود،
در شمارش آرا تقلبي صورت نگرفته است)،

از صبح روزي كه با اعلام نتيجه شمارش آرا،
احساس كردند انگيزه اي براي بيرون آمدن از رخت خواب ندارند، و
خدا خدا مي كردند آنچه شنيدند كابوسي بيش نباشد،
احساس كردند ناي راه رفتن ندارند، حال حرف زدن ندارند، و
احساس كردند همه در خيابان، منگ و بهت زده،
انگار با مشت كوبيده باشند در صورتشان، خرد شده اند،

از روزي كه انگار يكباره به خود آمدند، و
يكباره خود را در ميان خيل جمعيتي ديدند،
سراسر سبز و سرشار از فرياد سكوت كه
از امام حسين به راه افتاده بود و
تا آزادي موج مي زد،
...

۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

يك چند اين مثنوي تاخير شد(1)

از آخرين پست اين وبلاگ،
تابستاني گذشته
گرم، پرشور، طاقت‌فرسا، سوزان و
حالا همه چيز چنان ديگرگون شده است كه نمي‌دانم
از چه بنويسم؟ و از چه ننويسم؟ و
اصلا بنويسم؟ يا ننويسم؟!
آخر نوشتن دل و دماغ مي خواهد؛
كه نيست!

با اين همه مگر مي توان به مراعات اين طبع لطيف،
دل‌شكسته و پروبال بسته،
دم فروبست و به كنجي خزيد و
جهان و مافيها را به خود بازگذاشت، و
نوميدانه به عالم هپروپ پرباز كرد؟
و «گر بدينسان زيست بايد پست
من چه بي‌شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوايي نياويزم
بر بلند كاج خشك كوچه بن‌بست».