۱۳۸۸ خرداد ۸, جمعه

چرا در انتخابات شرکت می کنم؟

از آنجا که فکر می کنم
1- شرایط کشورم نامطلوب است.
[شرایطی که
1-1- معلول مشکلات ساختاری است،
و
1-2- دارای تاریخی طولانی است،
و
1-3- فقط هم اقتصادی ـ سیاسی نیست،
که
1-4- بیش و پیش از همه اجتماعی ـ فرهنگی است.]
و
2- مدیریت کلان کشور
2-1- در اداره کشور ناتوان است.
و در عین حال،
2-2- یا خواهان حفظ این شرایط نامطلوب است،
2-3- یا خواهان تغییر به شرایط نامطلوب(تر) دیگری است،
و من
3- خواهان تغییر این شرایط به شرایط مطلوب تری هستم.
و من
4- ضدانقلاب (مخالف تغییر سریع، غیرقانونی و خشونت بار این شرایط) هستم.
و من
5- مخالف دخالت بیگانگان در امور داخلی کشورم هستم.
و فکر می کنم
6- تنها مسیر قانونی اعمال تغییر مورد نظرم شرکت در انتخابات است.
و می دانم که
7- تاثیر این انتخابات در مسیر آن تغییر چقدر کوچک است.
[چرا که
7-1- تغییر اجتماعی ـ فرهنگی بسیار کند و زمان بر است.
و
7-2- سهم ریاست جمهوری در مدیریت کلان کشور فقط ریاست قوه مجریه است.
و
7-3- دوره ریاست جمهوری چهار سال است.
و البته
7-4- نیروهای ذینفع در شرایط موجود، مانع تغییر به شرایط مطلوب هستند.]
و بدین ترتیب،
8- حصول شرایط مطلوب یک شبه ناممکن است.
[و اصولا
8-1- شرایط مطلوب هیچگاه دست یافتنی نیست!
چرا که شرایط مطلوب چیزی نیست مگر
8-2- دگرگونی آهسته و پیوسته از شرایط موجود به شرایط بهتر.
و بنابراین،
8-3- نیازمند مشارکتی پیوسته و خستگی ناپذیر است.
که
8-4- به شرکت در انتخابات تقلیل پذیر نیست.
اما با وجود این
8-5- شرکت در انتخابات از مهمترین اجزا آن است.
8-6- مشارکتی که مشتمل است بر اموری چون
8-6-1- نامزد شدن برای تصدی امور،
8-6-2- دادن مشاوره به نامزد مورد نظر،
8-6-3- تبلیغ به نفع نامزد مورد نظر،
8-6-4- نقد وضعیت موجود،
8-6-5- نقد نامزدهای نامناسب، و در نهایت
8-6-6- انداختن برگه رای به نفع نامزد مورد نظر.]
در نتیجه از آنجا که
9- خواهان مشارکت در تغییر شرایط کشورم هستم.
پس
10- در انتخابات شرکت می کنم.
...

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۸, دوشنبه

حکایت آن تلخ وش 1

شراب، می، باده، درد،
خون رز (تاک)، آب آتشین (آتشین آب)،
آب حیات، خمر، مسکر، سکر،
آب شنگولی، شربت سینه، ضدیخ،
آبکی، آبجو، مشروب، زهر ماری،
عرق، عرق سگی، نجسی، و ...
و پیاله، پیمانه، خم، سبو، جام، صراحی،
ساغر، چتول، پنج سیری، پیک، گیلاس، و
ساقی، می فروش، می کده، باده فروش، و
باده پیمایی، شادخواری، می گساری، و
مستی، مدهوشی، ناهشیاری، بی خبری، و ...
اینها جزئی از واژگان غنی زبان فارسی است برای
چیزی که شرعا و قانونا در ایران حرام و قدغن است.
با این همه از دقت لازم برخوردار نیست.
در این حوزه هم همچون دیگر حوزه ها،
انضباطی درکار نیست و
همه چیز خیلی کلی و مبهم برگزار شده است.
که شاید در این مورد، یعنی برای چیزی که
از اساس ممنوع است، طبیعی باشد! [شاید هم
دقت دارد، من خبر ندارم!]

اما برای مردم این ولایت که نوشیدن الکل برایشان از
عادات و حتی افتخارات فرهنگی محسوب می شود، و
در عین حال، شهره اند به دقت و اندازه گیری، بطور کلی
سه نوع نوشیدنی الکلی (alcoholic beverages) وجود دارد
[توجه! سایدر (cider) که در امریکا به آبمیوه ـ آب سیب ـ گفته
می شود در اینجا به آبمیوه (آب سیب معمولا) الکلی می گویند]:
آبجو (beers)،
شراب (wines)، و
اسپریت یا لیکور (spirits or liqueurs or liquors).
دو دسته نخست (به علاوه سایدر) که درصد الکل پایین تری دارند
از تخمیر قند و یا نشاسته بدست می آیند، در حالی که دسته آخری
از تقطیر ماحصل تخمیر مواد قندی و یا نشاسته ای بدست می آید و
پرواضح است که درصد الکل بالاتری هم دارد. یعنی در حالی که
انواع آبجو (چه ale چه lager) و سایدر معمولا حداکثر 4% تا 5%،
و انواع شراب حدودا 6% تا 9% الکل دارد، اسپریت یا لیکور (مثل
ویسکی، جین، رام و ودکا) دست کم 20% الکل دارد.

چنانکه می توان انتظار داشت شادخواری ایشان،
چندان هم بی مشکل نبوده و نیست و اینطور که
خودشان هم اذعان دارند «سوء مصرف الکل» یا
«مصرف غیرمسئولانه الکل»،
مهمترین مشکل اجتماعی این مردم است.
البته ما که تا به حال حتی پاسی از شب گذشته،
آنطور که می گویند موردی از نزاع و درگیری یا
بدمستی و عربده کشی ندیده ایم (اگر چه که
تلوتلوخوران زیاد دیده ایم).
اما سر و صورت های زخمی،
کم و بیش چرا دیده می شود و
انگار ناشی از زمین و زار خوردن های
مستی بعد از باده گساری (به قول خودشان
binge drinking یعنی می نوشی به قصد
مستی و حتی بدمستی) در مسیر بار به خانه باشد
در شب های شنبه و بلکه یکشنبه!

مصرف الکل در اسکاتلند سابقه ای طولانی دارد و
جزو رسوم و آداب فرهنگی این دیار محسوب می شود.
کمااینکه یکی از مهمترین اقلام صادراتی اسکاتلند
ویسکی است (حتما در فیلم ها هم دیده اید که
وقتی فردی می خواهد خیلی خودش را باجنبه و
خشن و کاردرست نشان دهد، یک گیلاس ویسکی اسکاچ
یا همان ویسکی اسکاتلندی سفارش می دهد که
خوردنش کار هر کسی نیست و البته با توجه به
تنوعی که دارد سردرآوردن از اصل و فرع و
کیفیتش هم خیلی تجربه و بلدی می خواهد) و
از تورهای سیاحتی و زیارتی خیلی معمول و
برای توریست های اهل حال، بسیار پرطرفدار اینجا
تور بازدید از کلکسیون بهترین ویسکی های اسکاتلند است
همراه با امکان چشیدن مجانی انواع نمونه های آنها که
در بسته بندی ها و بطری های بسیار متنوع و زیبا،
برای بسیاری از توریست ها،
بهترین سوغاتی محسوب می شود (انگار گلاب قمصر
برای ما ایرانی ها!).

در هر حال، این مردم، اینطور که دیوی (ادینبورویی حدودا
پنجاه و چند ساله) می گوید، مصرف الکل شان با همه اروپا
فرق می کند. حسب اظهارات حضرت ایشان،
اسکاتلندی ها عادت دارند با شکم گرسنه الکل مصرف کنند
تا به قول معروف اشتهایشان تحریک شود و خوب این امر
باعث می شود که بالاترین میزان الکل جذب خونشان شود.
الکلی که بنا به اظهار جنیفر (انگلیسی ساکن ادینبورو)
نه از شراب و آبجو (با درصدهای پایین الکل) که
از لیکور و اسپریت است.

اینطور که جیل (دیگر انگلیسی ساکن ادینبورو) می گوید
شراب در ده بیست سال اخیر در اسکاتلند معمول شده است و
مردم هنوز که هنوز است یا ویسکی را به آن ترجیح می دهند و یا
آن را مثل ویسکی می نوشند. در حالی که
در اغلب کشورهای اروپای غربی به خصوص فرانسه و اسپانیا،
غالبا شراب می نوشند (و نه اسپریت)، آن هم با مراعات آداب آن!
[نقل روسیه و اروپای شرقی، کلا جداست انگار!]
دیگو (جوان اسپانیایی ساکن مادرید که علاقه ای به فوتبال ندارد و
از اینکه همه تا او می گوید از مادرید آمده، از او احوال
تیم فوتبال رئال مادرید را می پرسند، حالش گرفته است)
ضمن تایید نظر دیگران، می گوید: اینجا همه انگار منتظرند
ساعت کار تمام شود تا یک راست خودشان را به یک بار برسانند و
آنجا پشت سر هم و یک کله گیلاس های ویسکی را بیندازند بالا تا
خوب روشن شوند، تازه آنوقت است که شنگول می شوند و
دیگران را پشت میز بار می بینند و با آنان گپ می زنند!
این در حالی است که در اسپانیا، افراد پشت میز بار
در حال نوشیدن مشروبشان با دیگران اختلاط می کنند و
البته معمولا خیلی هم نمی نوشند که پاتیل پاتیل شوند.
...

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

لطفا دست بزنید 4

...
دوست عزیزم ب. به نکته جالبی اشاره کرده و آن
رابطه این تجربه گرایی با قدرت است.
بنابر نظر تامل برانگیز وی، تجربه گرایی
از آن رو در این دیار نهادینه شده [و در میهن ما نشده] که
نهاد قدرت در اینجا انسان ـ مردم بنیاد است [و در آنجا
خدا ـ نماینده خدابنیاد]. بنابراین، در اینجا قدرت
خود را ملزم به برآوردن خواست مردم می بیند [و در آنجا
مردم را موظف به خرسندی به آنچه قدرت تعبیه کرده است].
بنابراین، اگر مثلا مردم دوست دارند به چیزهای موزه دست بزنند،
با آنها وربروند، و با آنها عکس یادگاری بگیرند، پس
قدرت خود را موظف می داند که امکان آن را برای آنان فراهم آورد.
کمااینکه در ایران، قدرت، مردم را موظف می داند که
از آنچه که به صلاحشان دانسته شده، تبعیت کنند.
در نتیجه شما آنجا پیوسته شاهد ستیزی پایان ناپذیر هستید میان:
مردمی که دوست دارند روی چمن راه بروند یا لم بدهند و
باغبانانی که آنان را با عتاب و خطاب می تارانند،
مردمی که می خواهند به هر شکلی که شده
راه خود را به هر نحوی که مایلند، بروند (یا نروند) و
پلیس راهنمایی و رانندگی که
با چنگ و دندان می خواهد آنان را
به تبعیت از مقررات (خواست قدرت) وادارد، و الخ.
اما به نظر من این تحلیل، معلول را جای علت می نشاند.
به این معنا که در پاسخ به پرسش از
چرایی و چگونگی نهادینگی تجربه گرایی در این دیار و
قیاس باوری(1) در ولایت ما، انگشت اشاره را به سوی
نهاد قدرت می گیرد که
خود متاثر از آن تجربه گرایی و یا این قیاس باوری است!
در واقع، اگر چه می توان به سازگاری میان
تجربه گرایی و قدرت انسان ـ مردم بنیاد یا
قیاس باوری و قدرت خدا ـ نماینده خدابنیاد، اشاره کرد،
ولیکن، مشکل بتوان میان آنها رابطه ای علی،
مبتنی بر علیت قدرت نشان داد. اگر چه که
شاید بتوان رابطه علی برعکس آن را موجه دانست.
...
اما او با ظرافت به روی دیگر قضیه اشاره می کند و اینکه
صرف نظر از علیت این یا آن عامل،
اگر لمس کردن را نیازی انسانی بدانیم،
آنگاه شیوه مدیریت این نیاز در دو جامعه موضوعیت خواهد یافت.
به قسمی که در این دیار تلاش در ارضا هر چه بیشتر و آسان تر آن است و
در آن دیار تلاش در اعمال نظارت هر چه بیشتر و سخت تر بر آن!
اما من فکر می کنم به این ترتیب، باز هم به پرسش علیت، پاسخ نداده ایم!
بلکه این واقعیت ـ تفاوت اجتماعی دو جامعه از حیث گرایش نهادینه به
تجربه گرایی در یکی و قیاس باوری در دیگری ـ را هم نادیده گرفته ایم.
بدون تردید چنین تفاوتی مشهود است و
این خود آشکار می سازد که اگر چه
میل لمس کردن و تجربه گری از ویژگی های عام انسانی است، ولی
نهادینگی این یا آن یک را در این یا آن جامعه، باید
با عاملی (عواملی) غیرروانی و لزوما اجتماعی تبیین کرد.
هر چند که باید اعتراف کرد بدین ترتیب،
سپردن نقشی عاملی به قدرت، پذیرفتی تر می نماید؛
چیزی مشابه پروژه فوکو شاید!
...
(1) قیاس باوری واقعا در کفه دیگر ترازی مفهومی تجربه گرایی،
نمی نشیند. در مقابل تجربه گرایی باید احتمالا از اخباری گرایی یا
حجیت گرایی استفاده کرد. چرا که در حجیت گرایی،
بجای رفتن سراغ محک تجربه، به حجیت افراد می پردازیم. مشابه
آن بحث بی حاصل بر سر تعداد دندان اسب و فراموش کردن اینکه
می شود این مدعا را به محک تجربه سپرد.
اما قیاس باوری که در مقابل استقرایی گرایی می نشیند هم
در اینجا پر بی راه و بیگانه نیست. ایضا نظرگرایی یا بلکه
نظربازی (با آن نظربازی که حافظ می گوید اشتباه نشود. منظورم
وررفتن بیهوده و نشخوار آرا دیگران است) در مقابل عمل گرایی که
آنها هم در اینجا مدخل دارند!
...

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۸, جمعه

لطفا دست بزنید 3

روحیه تجربی در دانشگاه هم بخوبی مشهود است.
استادان ـ در حوزه علوم انسانی که
من برخورد داشتم ـ خیلی نظری و یا نظریه پرداز نیستند!
یعنی گرایش نظری دارند ولی تنها از پس یک عمر کار تجربی،
به سمت کار نظری و نظریه پردازی می روند،
نه از روی باد هوا و فکر کردن درجا!
دانشجوها هم بنابر همین تربیت، بسیار گرایش دارند به
کار میدانی و تجربی و کمتر به سمت کار نظری صرف می روند.
وقتی درباره موضوعی ازشان می پرسی
یا در آن موضوع کار میدانی کرده اند و
بر داده ها و اطلاعات و دانش مربوط مسلطند یا
در آن موضوع کار نکرده اند و بنابراین می گویند تخصص من نیست!
این احتیاط علمی که ممکن است به نظر ما احمقانه برسد، سوای هر چیز دیگر
به نظر من از نوعی نهادینه گی تجربه گرایی خبر می دهد و
اصل بودن دانش تجربی استقرایی و
بی اهمیت یا کم اهمیت بودن دانش نظری مبتنی بر خواندن آرا دیگران و
قیاس گرفتن و بسط و تعمیم نظریات دیگران از حوزه تجربی مربوط به
حوزه های دیگر (مربوط یا نامربوط) و این در حالی است که
نه تنها دانشجویان ما که استادان ما و حتی مردم کوچه
به راحتی درباره همه چیز به قیاس وارد یا ناوارد خود،
داد سخن می دهند و خود را عالم و آگاه در آن امر می شمارند و
مجاز به اظهار نظر در آن و البته بی نیاز از دیگران و
کار تجربی و رفتن و جان کندن برای تحقیق عملی و
خطر کردن های آن و عرق ریختن پای آن.
این همه کتاب و مقاله می نویسند ولی
همگی مبتنی است بر کارهای میدانی و تجربی
و کسی به مخیله اش هم خطور نمی کند که
بیاید در حوزه ای که کار میدانی و تجربی نکرده است
نظر بدهد و به اصطلاح نظریه پردازی کند!
...
نهاد تجربه گرایی موجب می شود که این روحیه
طی فرایند اجتماعی شدن از همان کودکی در افراد درونی شود.
یک روز که کنار دریا قدم می زدیم
توجهم به مادری جوان و بچه هایش جلب شد.
بچه ها با فراغ بال مشغول ماسه بازی بودند و
مادر هم دورادور مراقب آنها.
این منظره، در اینجا منظره متعارفی است.
یعنی به جای اینکه نگران کثیف شدن دست و پا و لباس بچه ها باشند که
به سادگی شسته می شود و می رود، می گذارند
بی خیال و بی دغدغه و بی نگرانی، خوب با چیزها وربروند.
به روایت دیگر به بچه اجازه و جسارت تجربه کردن و
حتی اشتباه کردن می دهند و بدین ترتیب،
این روحیه را در بچه تشویق و تقویت می کنند.
...
خلاصه که در اینجا غلبه با استقرا و تجربه گرایی است و
ارزش چیزها تنها از پس تجربه های مکرر آشکار می شود.
شاید برایتان جالب باشد که از ذکر اینکه
فلانی چی گفت، بهمانی چی گفت، و
ردیف کردن اسم آدم ها و بخصوص
این اصطلاح پست مدرن و واژگان مربوط،
خیلی خوششان نمی آید!
ترجیح می دهند ببینند خودت چه احساسی داری؟ و
خودت به تجربه چی دستگیرت شده است؟
برای همین هم مثلا می بینی هنوز که هنوز است
دست از سر نظریه هویت اجتماعی مرحوم تاجفل که
در 1979 مطرح کرد، برنداشته اند و با حوصله و پشتکار
به انباشت داده بر اساس آن ادامه می دهند.
یعنی نظریه ای را که هنوز شواهد تجربی خوبی دارد،
به همین سادگی و با آمدن نظریه(های) رقیب،
حالا هر چقدر هم تر و تازه و وسوسه انگیز باشد،
رها نمی کنند.
...

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

لطفا دست بزنید 2

...
این فرهنگ دست زدن و لمس کردن چیزها،
در فروشگاه ها هم کاملا به چشم می خورد.
اینکه افرادی با هر سن و سال و از هر قشر و طبقه ای را
در حال بالا و پایین و زیر و زبر کردن اجناس فروشگاه ببینید،
در اینجا تقریبا منظره عادی محسوب می شود.
جالب اصرار مغازه دارهاست که
حتما همه جای مغازه را ببینی و
اگر چیزی برایت جالب است،
حتما بخواهی که برایت بیاورد تا از نزدیک با آن وربروی، و
اگر نکته ای به نظرت می رسد از او بپرسی، و
جالب اینکه وقتی می گویی قصد خرید نداری،
باز هم از لطف و حسن سلوکشان کم نمی شود،
انگار خستگی نداشته باشند.
ملت هم مثل قوم مغول از یک طرف اجناس فروشگاه را
انگار شخم می زنند و به هر سو می پراکنند و در هر کجا رها می کنند و
این فروشنده ها هم پشت سرشان با خوش رویی تمام
جمع می کنند، تا می کنند، مرتب می کنند، و
دوباره روز از نو روزی از نو و
این چرخه تمامی ندارد.
مثلا برای لباس، هر مشتری می بینی هفت هشت دست پرو می کند و
یکی دو سایز بالا و پایین تک تک آنها را از فروشنده می خواهد،
آنها را هم پرو می کند و دست آخر هم
خداحافظی کرده یا نکرده راهش را می کشد و می رود و
من حیران که آخر تو که نمی خواهی بخری، مگر آزار داری؟
پشت ویترین فروشگاهی نوشته لطفا بفرمایید داخل و دیدن کنید!
و وارد که می شوید به استقبالتان می آیند و
از شما می خواهند که اگر بار اول است که
از فروشگاه دیدن می کنید، در صورت تمایل
بگذارید یک راهنمایی مختصر بکنند تا بتوانید خوب همه جا را ببینید و
وقتی طرف یک گزارش اجمالی می دهد تازه دستت می آید که
بابا اینجا را بخواهی ببینی یک صبح تا شب وقت می برد!
شاید این لبخندها را باید عمدتا به حساب روحیه سرمایه داری و
خوی سوداگرانه فروشندگان گذاشت [که در جای خود
مقایسه آن با روحیه مغازه داری و دلالی در ایران
بسیار می تواند آموزنده باشد و شاهد بسیار خوبی برای اینکه
ما کجا و مدرن شدن کجا؟ ما کجا و روحیه سرمایه داری کجا؟] اما
اخلاق خرید این مردم و عادت واره ای که در لمس و ورانداز کالا دارند،
از یک سو و پذیرفته بودن آن به عنوان یک رویه اخلاقی از سوی فروشنده،
از سوی دیگر، به گمانم ربط وثیقی دارد با همان روحیه تجربه گری و
رضایت ندادن به خواندن صرف درباره چیزها و
بسنده نکردن به شنیدن درباره آنها [و جالب آنکه با این تفاصیل
به تجربه خود هم بیش اندازه بها نمی دهند و
به سرعت و سهولت خط عوض نمی کنند و
به یکباره مسیر و عادت ها و راه های آزموده و آموخته پیشین را
به امان خدا رها نمی کنند که درباره این
صفت باید بطور مستقل در جای دیگر مبسوط بنویسم فقط به
یک قلم مثال آن در ذائقه غذایی این مردم اشاره کنم:
فردریک دوست فرانسوی هنرمندمان درباره غذا
به نکته جالبی اشاره کرد و آن اینکه
هر غذایی را باید چشید و
به لذت خاص آن دست یافت!
این را برای ما می گفت که
با تعجب به چای ژاپنی بدمزه ای که می نوشید، نگاه می کردیم.
در حالی که دوستان بریتانیایی کمتر از این ریسک ها می کنند.
یعنی تجربه می کنند ولی ذائقه اشان را
به سرعت عوض نمی کنند].
...

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

لطفا دست بزنید 1

[برای علی عزیز]
در این دیار ارزش زیادی برای دست زدن و
از نزدیک لمس کردن قائلند.
این را هم در کتابخانه و موزه می بینید،
هم در باغ وحش و هم در هر جای دیگر!
در موزه ها، معمولا گوشه هر تالار و
در کنار هر مجموعه از اقلام موزه ای، جایی در نظر گرفته اند
با کلی اسباب و لوازم به نام محل تجربه که
بخصوص بچه ها را به حضور و استفاده از آنها تشویق و ترغیب می کنند.
در این نقاط، معمولا نمونه(هایی) کاملا مشابه از اقلام موزه ای مربوط
در اختیار بازیدکنندگان قرار دارد که
آنها را لمس کنند، با آنها وربروند، با آنها بازی کنند و
در آخر اگر دلشان خواست با آنها عکسی به یادگار بگیرند.
فکرش را بکن در قسمتی از موزه نظامی واقع در قلعه معروف ادینبورو،
می توانی انواع سلاح های گرم و سرد
نمایش داده شده در ویترین ها را بدست بگیری و
سیر تحول وزن (سنگینی ـ سبکی) و ارگونومی آنها را در طول تاریخ حس کنی.
یا در موزه ملی اسکاتلند، می توانی خودت را جای تک تک آنانی بگذاری که
زمانی با این ابزار و ادوات سروکار داشته اند و زندگی می کرده اند؛
می توانی ظروف خوراک پزی آنان را در دست بگیری،
لباس های آنان را بپوشی، کلاه آنان را بر سر بگذاری و
بخصوص بچه ها می توانند
با اسباب بازی های مربوط ـ چه اسباب بازی های آنموقع، چه
اسباب غیربازی بازسازی شده به صورت
انواع اسباب تحنن (تحصیل + تفنن) ـ بازی کنند یا
با کاغذ و مداد و مدادرنگی که در آنجا گذاشته اند نقاشی بکشند و
در صورت تمایل بگذارند کنار نقاشی بقیه؛
نقاشی هایی درباره مشاهدات خود در موزه.
البته ناگفته نماند که در سالن بزرگی هم در همان طبقه هم کف،
کلی نمونه های مشابه اختراعات صنعتی برای بازی گذاشته اند تا
ملت (نه فقط بچه ها) با آنها وربروند و
چند و چون آنها را از نزدیک و شخصا تجربه کنند.
و همه هم چه عطش و کنجکاوی دارند برای این تجربه شخصی!
بزرگترها هم مثل کوچک ترها همه جا مشغول دست ورزی اند و
از سر و کول این اسباب و وسایل بالا و پایین می روند و
با آنها بازی می کنند.
این در حالی است که همانطور که پیشتر اشاره کردم آموزش (همه جا،
در همه مقاطع و برای همه) مترادف تجربه عملی و دست اول است و
در مدارس، جدای از دروس کاملا تجربی ـ عملی که مثل آشپزی دارند،
همه دروس همراه است با انواع وسائل دست ورزی و تجربی.
اما باز هم می خواهند از نزدیک لمس کنند که مثلا
قرقره ها چطور بالا بردن بار را آسان می کنند؟ یا
اگر جای وزیر نیرو بودند،
چگونه می توانستند میان اعتبار سیاسی خود (و حزب خود) و
هزینه ها و سلامت محیط زیست و مسئله سوخت و تامین انرژی،
طی دوره محدود مدیریت خود با
ساخت انواع نیروگاه ها به نقطه بهینه برسند؟ یا
می توانند در مسابقه هوش و حافظه از پس یک شانپانزه برآیند؟ یا
از پشت شیشه لباس فضانوردان دنیا چه شکلی است؟ یا
...
در باغ وحش هم اوضاع از همین قرار بود. [راستش
از باغ وحش اصولا خوشم نمی آید. از اینکه
حیوانات را در قفس می گذارند برای تماشای خلق
دور از محیط طبیعی که بدان تعلق دارند و
می شود حدس زد که این کار چقدر عصبی یا افسرده اشان می کند.
در هر حال آزادی چیز دیگری است که ما انسان های خودخواه
از آنها سلب کرده ایم،
به حریم و حدود آنها تجاوز کرده ایم و
حالا آنها را در پشت نرده ها قرار داده ایم.
اگر چه که در مواقعی واقعا چاره ای جز توسل به باغ وحش نیست و
بلکه اگر باغ وحش نبود، کلی از گونه ها منقرض شده بود!]
باری، سی نوامبر روز سن اندرو قدیس پاسدار اسکاتلند که
بازدید از باغ وحش ادینبورو ـ مثل خیلی از جاهای دیگر ـ رایگان بود،
بیشتر از روی کنجکاوی درباره وویتک (خرس ایرانی کهنه سرباز
ارتش بریتانیا در جنگ جهانی دوم) راهی شدیم.
همان بدو ورود به باغ وحش، با تصور حیوانات بی گناهی که
از محیط طبیعی خود کنده شده اند و مجبورند زندگی مصنوعی در
این فضاهای بیگانه، بسته و نامانوس، و روزانه هزاران چشم فضول را
تحمل کنند، باز غمی نشست به دلم که
به سرعت با خیرمقدم و آرزوی روزی خوشی که
از چند خانم بسیار «با شخصیت» و سرحال و خندان شنیدیم، زدوده شد و
جای خود را به نقشه و برنامه ای داد که
آن پری رویان به دستمان دادند.
حرکت از روی نقشه و طبق برنامه نه تنها تضمین می کرد که
همه حیوانات باغ وحش را با کمترین مسیر تکراری ببینید، بلکه
امکان استفاده از توضیحات کارشناسی و برنامه های آموزشی و نمایشی مربوط، و
به علاوه، پیدا کردن تجربه منحصر بفردی از آن حیوانات را هم می داد که
تمرکز مطلب من بر روی همین تجربه است یعنی برای مثال
جلوی محل نگهداری کرگدن ها (همان حیوان ستبرپوست
موضوع نمایشنامه ای به همین نام از اوژن یونسکو) بساطی هم به راه بود با
نمونه هایی از مثلا شاخ، سم، پوست و چیزهای دیگر کرگدن که
در اختیار بازدیدکنندگان قرار می گرفت تا
آنها را لمس کنند، سبک و سنگین کنند، بو کنند، و
حتی اگر دوست داشتند بچشند!
این جدای از فضای مستقل کارگاه ـ آزمایشگاه مانندی است که
بطور ویژه برای تجربه دست اول از زندگی حیوانات تعبیه شده و
همیشه برقرار است با کارشناسانی که مصرانه از شما می خواهند
همه چیز را ببینید، لمس کنید، و بو کنید، و
اگر پرسشی به ذهنتان می رسد حتما از آنان بپرسید.
...