۱۳۸۷ اسفند ۱۷, شنبه

جابجایی در ادینبورو 3

جا و مکان مولفه دیگر جابجایی در ادینبورو است که
در مقایسه با تهران، خیلی به چشم می آید.
نخست، کوچکی این شهر است که
جابجایی با پای پیاده و یا با دوچرخه را در آن میسر می سازد.
حال اگر تمیزی هوا را هم به آن اضافه کنید که
هم از صنعتی نبودن این شهر ناشی می شود و هم
از درست کار کردن موتور خودروها نشات می گیرد و هم
از باد همیشه وزان ادینبورو،
به علاوه ی پیاده روهای «باز» [یعنی پیاده روهایی که
به هیچ عنوان مسدود نیستند. چون نخاله ای در پیاده رو نمی ریزند!
چرا که به قرار اطلاع، شهرداری خود بانکرهایی را به افرادی که
کار ساختمانی دارند اجاره می دهد و خودش هم آنها را جمع آوری و
در نمی دانم کجا سر به نیست می کند. بدون آنکه
پیاده رو مسدود شود. فقط به اندازه خودرویی که
کنار خیابان پارک شده باشد. و اگر کارگاه بزرگی باشد که
حتما یا پیاده رو موقت ایجاد می کنند یا پیاده رو را
با داربست هایی مسقف و ستون هایی دارای
روپوش لاستیکی با رنگ های روشن و شب نما
ایمن (و تزیین) می کنند.
[شما مقایسه کنید با پیاده رو و بلکه سواره روها در تهران که
چگونه بی پروا توسط کارگاه های کوچک و بزرگ ساختمانی
در ساخت و سازی که تمامی ندارد
اشغال شده اند و جز اینکه لذت جابجایی را سلب می کنند،
چه خطراتی را برای رهگذران نمی آفرینند و
هیچکس هم توجهی ندارد؛
اگر من و تو باشیم و سر حال
فحشی است که زیر لب نثار باعث و بانی اش می کنیم، اما
اگر مامور رفع سد معبر و پلیس باشد،
یکراست سراغ سرپرست کارگاه را می گیرد تا
اگر پروژه دولتی نیست و به جایی(؟) هم مربوط نیست،
شیتیل را نقد کند.
حالا اگر شما از آن پیله هاش بودید و
رفتید تا ته ماجرا، تازه دستگیرتان می شود که
«جریمه»اش به شهرداری پرداخت شده است!
مثل جریمه ورود به محدوده طرح ترافیک یا
جریمه خلافی یا هزار جریمه دیگر که
معنی آن چیزی نیست مگر
معامله بر سر حق و حقوق انسانی من و شما].
و «سنگ فرش» پیاده رو و خیابان و
خانه های خاکستری چندصد ساله که
آدم را می برد به «آرزوهای بزرگ» و «الیور تویست»،
می بینید که دلتان می خواهد وجب به وجب آن را پیاده گز کنید.
[راستی «تهران» ما را به کجا می برد؟ و چقدر دلتان می خواهد و
البته انواع خطرات به شما اجازه می دهد که آن را پیاده گز کنید؟]
گر چه خیابان ها در قسمت های نوساز شهر تقریبا همگی آسفالتند
ولی خیابان های محلات قدیمی و پیاده روها در بسیاری جاها
هنوز سنگ فرش هستند که حس خوبی می دهد.
[هر چند فکر کنم برای لاستیک و کمک فنر خودروها و
بطور قطع برای تخت و پاشنه کفش مضر باشد؛ به علاوه ی
سروصدای آزاردهنده ای که عبور خودروها برپا می کنند!]
...
در ادینبورو خودرو تصادفی نمی بینید (یا به ندرت اگر ببینید)؛
همه سالم، هم به لحاظ بدنه، هم به لحاظ موتور.
هیچ خودرو دودزایی ندیدم، حتی خودروهای سنگین!
به قسمی که شک کردم نکند اینها همه گازسوزند؟
که نیستند و همان بنزین و گازوئیل می سوزانند و
عجیب آنکه دود و دمی هم ندارند.
خودروهای مدل پایین،
مال عهد بوق هم گه گاه رویت می شوند،
آنها هم مثل عروس، سالم و بدون دود!
برخلاف تهران که محال است خودرویی نمالیده بماند؛
این حداقل را همه دارند. و از آن بدتر
دودهای سیاهی که از اگزوز آنها خارج می شود.
...
شاید برایتان جالب باشد اینجا برای پیاده روی و تفرج در شهر
برنامه های متنوعی دارند؛ از پیاده روی های همگانی رایگان که
در اماکن عمومی مثل کلیساها اعلام می شود و
در آن مسیرها ـ معمولا دو یا سه مسیر
برای افراد مختلف با توانایی و آمادگی های مختلف ـ مکان و
زمان جمع شدن، شروع، توقف(ها) و پایان راه پیمایی(؟)
مشخص شده است. تا پیاده روی هایی تخصصی که
باید در دوره آموزشی آنها ثبت نام کرد و پول داد و
بجز پیاده روی، کلاس و استاد و درس و مشق هم دارند!
پیاده روی اینجا جدی است. به قسمی که
در ساختمان های چند طبقه که آسانسور هم دارند
بسیاری ترجیح می دهند از راه پله استفاده کنند.
در مسیر راه پله، همه جا شعارهایی در تاثیر پله نوردی بر
سلامتی و تناسب اندام با گرافیک عالی چشم نواز است.
پیاده روی اخلاق خاص خود را هم ایجاد کرده است:
اگر در ایران همه می خواهند نهایت احترام و مرام خود را
هنگام رد شدن از چارچوب در به نمایش بگذارند، در این ولایت
هر کس از در می گذرد، در را برای نفر بعدی ـ پشت سر یا
پیش رو ـ نگه می دارد؛ حتی اگر فاصله ای باشد و
نفر بعدی هم پا تند می کند تا خود را قرین لطف او کند و
بدین ترتیب نگذارد وی کنف شود و
برای قدردانی از او تشکر می کند.
این را در همه جا دیده ام، چه در دانشگاه، چه در فروشگاه.
...
جالب آنکه افراد ناتوان یا کم توان هیچگاه فراموش نمی شوند.
آگهی ها همگی دارای نسخه های متنوعی هستند
با اندازه قلم بزرگتر (برای کم بیناها)
نسخه بریل یا شنیداری (برای نابینایان)
چاپی برای آنانی که دسترسی به اینترنت ندارند
به زبان های دیگر برای اقلیت های ساکن در ادینبورو
تا همه شهروندان از حق آگاهی بر خدمات عمومی برخوردار گردند.
برای رعایت حقوق مساوی شهروندان در استفاده از خدمات هم
در برنامه ها خاطرنشان می گردد که مثلا
مهد کودک برای نگهداری اطفال دارند یا نه؟
آسانسور یا بالابر برای ویلچیر یا کالسکه بچه؟
ماشین بریل؟ یا ضبط صوت؟ یا داشتن همراه؟ یا سگ راهنما؟
و یا اگر کسی به امکانات ویژه ای نیاز دارد، درخواست شده است
تماس بگیرند و اعلام کنند تا تعبیه شود.
...
نمی دانم جایی خواندم یا از کسی شنیدم که
اگر می خواهید بدانید اتباع هر کشور چقدر ارزش دارند،
سری به زندان های آن کشور بزنید!
حالا این توصیه متین، ولی فکر می کنم مراد اصلی آن توصیه
توجه به وضعیت اجتماعی افراد بیرون از هنجارهای جامعه و
به تعبیر بهتر نحو سلوک جامعه با نابهنجارها و بلکه
منحرفان بوده است.
یعنی توجه به میزان ملاحظه و رواداری در جامعه.
به عبارت دیگر اگر در جامعه ای حقوق انسانی افراد «دیگرگونه»
[منظورم در بالای هرم برخورداری اجتماعی نیست]
محترم شمرده می شوند، می توان دریافت
«انسان» در آن جامعه مراعات می شود.
در هر حال، هنجار و ناهنجار، همیشگی نیستند، و
تک تک ماها، بر روی مرز باریک آنها روزگار می گذرانیم.
...
باری، محل گذشتن از عرض خیابان در پیاده روها
همه جا دارای موزاییک های قرمز رنگ آج داری است که
برای افراد کم بینا یا نابینا تعبیه شده است
که در عین حال شیب دار هستند تا افرادی که
با صندلی چرخ دار یا کالسکه بچه تردد می کنند،
دچار سختی نشوند.
این ملاحظه در تاکسی ها و اتوبوس ها هم شده است.
یعنی تاکسی های متعارف و متحدالشکل ادینبورو در قسمت مسافر
[در قسمت جلو فقط راننده می نشیند که
با جداری شیشه ای از قسمت عقب مخصوص مسافر جدا شده است]
یک ردیف صندلی دارند و ردیف روبرو، صندلی تاشو نصب شده است
تا افراد با صندلی چرخ دار یا با کالسکه به راحتی بتوانند سوار شوند.
البته راننده زحمت کمک کردن و در صورت لزوم
حتی بلند کردن این افراد را می کشد.
در اتوبوس ها ـ چه درون شهری چه بین شهری که
به آنها coach می گویند ـ هم همین امکانات تعبیه شده است.
یعنی در اتوبوس های درون شهری، ارتفاع اتوبوس کم می شود و
سطح شیب دار جمع شویی، از زیر رکاب اتوبوس،
پیاده رو را به داخل اتوبوس متصل می کند و بدین وسیله،
سوار و پیاده شدن را برای افراد سالمند یا بیمار یا
با ویلچیر، چرخ خرید یا کالسکه را تسهیل می کند.
این عملیات البته زمان بر است ولی دریغ از اینکه یک نفر
حتی خم به ابرو بیاورد.
ملت توی صف می ایستند تا فرد با صندلی چرخ دار
یا با کالسکه بچه اش با احتیاط و بی شتاب سوار شود،
تا نوبت به آنان برسد.
توی اتوبوس هم ردیف های جلو برای افراد سالمند (seniors) و
یا بچه به بغل یا ناتوان در نظر گرفته شده است که
معمولا هیچکس آنها را اشغال نمی کند و اگر هم کسی
آنجا نشست، به محض ورود این افراد، بلند می شود.
قسمت جلوی اتوبوس به گونه ای است که می توان در آن
صندلی چرخ دار یا کالسکه را پارک کرد.
اتوبوس های بین شهری هم تسهیلاتی دارد ولی نه این همه؛
بالابری دارند برای افراد با صندلی چرخ دار و
ردیف اول تاشو است برای پارک کردن صندلی چرخ دار.
البته همیشه از مشتری ـ مسافر درخواست می شود در صورت نیاز
به امکانات خاص، حتما اطلاع دهند تا در نظر گرفته شود.
این را هم عرض کنم که
صندلی های اتوبوس های بین شهری
همگی مجهز به کمربند ایمنی هستند و مسافران ملزم به بستن آن، و
راننده پیش از حرکت این امر را چک می کند.
اینجا ایمنی حرف اول را می زند.
آنقدر که اعصاب آدم خرد می شود!
فکرش را بکن مثلا می خواهند در جایی بار پیاده یا سوار کنند
با این رانندگی با سرعت های سی چهل کیلومتر در ساعتی
حتما سر کوچه و سر خیابان کسانی را می گمارند تا
به رانندگان اطلاع دهد با پرچم و نشان و چه و چه.
ایضا در ورودی کارگاه های ساختمانی
همیشه کسی ایستاده است تا
در صورت ورود یا خروج خودروهای سنگین یا سبک
به آنها و رانندگان گذری کمک کند.
همه هم با کلاه و کفش و لباس شب رنگ ایمنی، و
همه خودروها هم با انواع چراغ های چشمکزن و آژیر و الخ.
...
عرض کردم که همه جا برای افراد روی صندلی چرخ دار
حتی زنگ و اف اف مخصوص در ارتفاع پایین نصب شده است؛
همینطور زنگ هایی در ارتفاع پایین بر روی میله های اتوبوس.
و در سطح شهر همه جا در کنار پله ها، مسیر شیب دار هم
تعبیه شده است.
در فروشگاه های بزرگ هم ماشین های برقی سبددار
برای افراد سالمند و نیازمند وجود دارد.
...
در خیابان های ادینبورو سه چیز به چشم نمی خورد که
در خیابان های تهران فت و فراوان از آنها برخورداریم:
اول از همه «درخت»! دوم، «جوی» یا «جوب» که
پرواضح است وقتی درخت ندارند جوی هم ندارند، و
سوم، انواع تظاهرات انواع خلق پیاده در انتظار انواع مسافرکش!
اما در خیابان های ادینبورو [قابل توجه عباس آقا و
محمدجواد عزیز] دو بلکه هم سه چیز وجود دارد که
مشکل تو تهران بشود از آنها خبری گرفت:
اول از همه اسفالت پر ماسه و ترک ترک و چاله چوله؛ که
الحق و الانصاف، هر شهردار تازه، هیچ کاری نکند، دست کم
یک لایه کلفت پر و پیمان کم ماسه که
به اسفالت خیابان های تهران اضافه می کند، نمی کند؟
دوم، ببخشید بی ادبی می شود گه سگ! جای آقای جنتی خالی،
اینجا تقریبا سه چهارم مردم سگ دارند که
با خود به همه جا می برند؛ حتی توی اتوبوس. [ما که
همیشه مجبوریم عقب بایستیم نکند سگی ناغافل
از آسانسور یا تو ساختمان بپرد بیرون (یا برعکس بپرد تو). و
توی اتوبوس یا آسانسور چقدر خودمان را جمع و جور می کنیم
که تماسی با این حیوان نداسته باشیم، بماند].
سوم هم آشغال های ریز و درشتی است که
حالا نه همه جا و خیلی زایع، ولی بهر حال، اینجا و آنجا
توی پیاده رو به چشم می خورد که
فکر کنم علت اصلی آن کمبود سطل زباله در سطح شهر باشد!
باری، اینکه عرض کردم اینجا درخت وجود ندارد،
شاید فکر کنید ادینبورو جایی است برهوت!
نه اینطور نیست و شهر فضای سبز زیاد دارد.
از فضاهای سبز کوچک محلی مشابه بوستان های محله تهران گرفته تا
فضاهای سبز بزرگی مشابه پارک های تهران [البته بدون مغازه و ...] که
به آنها meadow می گویند و فضاهای سبز طبیعی بسیار بزرگ مشابه
پارک کوهستانی طالقانی مثلا یا چیتگر تهران، که
به جز دادن چشم اندازهایی زیبا به شهر
مکان هایی مناسب برای نشستن و استراحت و تماشا،
دویدن، گرگم به هوا و کشتی گرفتن با رفقا یا
بازی با سگ خانگی (ایییی!)،
یا بازی فوتبال و رگبی که در اینجا به اندازه فوتبال طرفدار دارد
و حتی گلف است.
مسیرهایی هم برای دوچرخه در آنها علامت گذاری شده است.
برغم هوای همیشه بارانی، دوچرخه در ادینبورو خیلی طرفدار دارد
و نظر به این اقبال، همه جا مسیرها برای دوچرخه سواران
علامت گذاری شده است.
دوچرخه سواران هم همگی با کلاه ایمنی،
لباس سبز فسفری شب نما، و
چراغ های چشمک زن جلو و عقب تردد می کنند.
موتوسیکلت، خیلی کم دیدم ولی
همان هایی هم که دیدم خیلی مجهز تردد می کردند با
کلاه ایمنی و دست کش و لباس یکسره ضد آب و چکمه؛
البته موتورها همگی خیلی قوی بودند و
از این موتورهای گازی یا 125 سی سی که
در ایران همه جا دیده می شود در اینجا تا به حال ندیده ام.
...

۷ نظر:

majiD گفت...

1- چقدر از نمونه هاي طراحي فراگير(inclusive/universal design) در ادينبورو فراوان است و واقعا يك مطالعه موردي ميتواند باشد.
2- راستش فكر ميكردم كه اگر آنجا سگها كثيف كاري مي كنند در تهران خودمان و بخصوص در ماه رمضان كم نيست صداي اخ و تف و آب دهان خالصانه در خيابان و پياده رو!

ناشناس گفت...

مجیدجان،
درباره مورد 1 شما ذیصلاحید. اما درباره مورد 2 چنانکه پیشتر هم اشاره کردم اینجا فین های بسیار وحشتناکی می کنند که زمین و زمان به لرزه در می آید و لنگه اش را هیچ جای دیگر ندیده ام. فکرش را بکن مثلا سر کلاس یا سخنرانی یا توی کتابخانه! از حیث اخ تف هم اینجا مثل تهران عزیز خودمان است و شاید فقط کمی آب شسته تر. در این زمینه باید سری به کشور دوست و برادر چین بزنی تا دستت بیاید اخ تف یعنی چی!
با ارادت فراوان،
بهزاد

ناشناس گفت...

با سلام
دكترجان لذت بردم. راستي از خودت هم بگو الان آنجا به چه كار مشغوليد منظور كار علمي؟
موفق باشيد

Unknown گفت...

دکتر بهزاد عزیز
با سلام
وبلاگت را برای دانشجویانم لینک کردم.ضمنا کتاب مشترکمان (سرمایه اجتماعی )توسط مرکز پژوهش های مجلس در دست چاپ است.موفق باشید.
س.م.نجاتی حسینی
falsafe-ejtemaee.
blogfa.com

ناشناس گفت...

بهزاد جان سپاس از اینکه ما را به اروپا می آوری و با نوشتار سلیست داغ حسرت را بر نهادمان می نهی...
به امید آنکه روزی ایران به چنین جایگاهی دست یابد
دوستدارت

Omid گفت...

سلام.
تا اینجا تا وسط مطلب خوندم که رسیدی به اینکه "راستی تهران می رود به کجا"؟ از خیابانهای بالا شهر تهران گفتی. می دونی که من خودم بچه بالای بالا شهرم. ولی راه رفتن در تهران چشم بصیرت میخواد دکتر جون تا ببینی به کجا میره!
من، به عنوان یه دانشجوی معماری، عاشق راه رفتن تو خیابون جمهوری و نگاه کردن به نقوش آجری سردرب خونه های قدیم و دور پنجره ها هستم که البته به خاطر ترافیک و هول زدن مردم باسه پول در آوردن و دلار خریدن کمتر به چشم ملت می خوره. بوی تهران 100 پیش به مشامم می خوره وقتی از ناصر خسرو رد می شم و مجمسه های کارشده روی نمای ساختمونهای روبرو مدرسه دارالفنون رو می بینم. کافه نادری، سفارت انگلیس یا همان درالفتنه، آجرکاری های نمای خیابون فردوسی رو که نگو. درسته کثیفن ولی می رسه به همونجاییکه هرچی تجددگرا مثل امیرکبیر بود و هرچی وطن پرست بود رو زدیم دودر کردیم (با تیپا)، حالا دنبال "لاله زار" می گردیم. آره داداش تهران من و به اینجاها می بره.

بهزاد گفت...

امیدجان، این خیابان جمهوری چقدر تهران محسوب می شود؟ چند درصد؟ اصلا به من بگو از همان صد پیش تا حالا تهران چقدر تغییر کرده؟ چقدر شبیه عکس های آن موقعشه؟ حالا این را با این ادینبورو مقایسه کن! باز هم نظرت همینه؟ خدایی، صد سال چیه، تهران هر ده سال بدون اغراق شکل عوض می کنه، شما که معماری بگو نمی کنه؟ یعنی ما برای حفظ میراث فرهنگ مادی ـ کالبدی تهران، طرح و برنامه داریم؟ شما به من بگو!