۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه

دو مطلب

با سپاس از همه دوستان و آشنایان، و
اقوام دور و نزدیک، بستگان سببی و نسبی، که
قدم رنجه می کنند و به این وبلاگ سر می زنند و
زبانا و کی بردا نگارنده را مورد لطف قرار می دهند و
خاصه با کامنت های خود
نمی گذارند چراغ این خانه خاموش بماند،

دو مطلب به نظرم آمد، عرض کنم
(نمی دانم چرا یاد خطبه های نماز جمعه تهران افتادم و
یادش بخیر جمعه ها با تئاتر!)

نخست اینکه
یکی، دو هفته پس از انتشار نخستین پست این وبلاگ که
با این عبارت آغاز می شد: ادینبورو پلیس ندارد، ...
در روزنامه خواندم مقام مسئولی نظر به
اظهار نگرانی شهروندان از اینکه
چرا در خیابان های شهر پلیس مشاهده نمی شود (؟!)،
فرموده بودند تعداد گشت های پلیس
با هماهنگی شورای شهر افزایش خواهد یافت.
و یافت! یعنی ما از آن تاریخ،
تک و توک، گشت های پلیس هم می بینیم!

دویما؛ دیروز که پس از مدتها
یک وبلاگ گردی اساسی کردیم،
دیدیم اوووه، بابا اینجا چه خبره!
رضا کلاهی یه طرف قیل و قالی راه انداخته که
فریاد می کشم، پس هستم (چشم دکارت روشن)!
و یه طرف دیگه
محمد رضایی با قدرت، فرهنگ و زندگی روزمره
(و خلاصه هر چه دم دستش بوده) خواسته
یه جوری قائله رو ختم به خیر کنه.
دوست عزیز و نادیده ام فردین علی خواه
وبنوشت هایی دارد درباره خودمان و دیگران که
چقدر به دل می نشیند؛ همینطور سفر به دیگری
محمد فاضلی.

و چقدر دلم برای همه اشان تنگ شده است!

اینطوری بود که آدرس شان را
بی کسب اجازه، اضافه کردم کنار
جامعه شناسی و زندگی روزمره عباس کاظمی و
فرهنگ شناسی نعمت اله فاضلی.
باشد که دیگران هم بخوانند و روشن شوند!

تمام

۲ نظر:

Unknown گفت...

سلام بهزاد ما هم دلمون برات تنگ شده. مدتیست که دیگه در این شهر پایه ای نمی بینیم. سلام برسون.

ناشناس گفت...

سلام دکتر. خیلی مخلصیم. چه خبر؟ ادینبورو خوش میگذره؟