۱۳۸۷ آذر ۲۰, چهارشنبه

کتابخانه های ادینبورو (3)





خدمت علی عزیز عرض کنم که
اشاره شما (در کامنت پست قبلی) به

تجربه «کتاب های زنده» در ایران کاملا بجاست.

انگار هنوز هم راه حل های طبیعی،
بهترین راه حل ها محسوب می شود و
مهمترین دستاورد بشر را در بهترین حالت، باید
تقلید از طبیعت دانست!
به این معنی که ما نیز در زندگی روزمره،
بسیار بسیار بیشتر از آنکه
بر آموخته های رسمی، مدرسه ای و کتابی خود تکیه کنیم،
در ساحت های مختلف
از کاری و حرفه ای گرفته تا تفریح و سرگرمی،
ناخودآگاه از آموخته هایی یاری می گیریم که
غالبا بطور ضمنی و غیررسمی،
طی زندگی روزمره،
از دیگران نزدیک و دور خود یادگرفته ایم!
انگار «تجربه زندگی» آنهایی را که
«دوتا پیراهن بیشتر پاره کرده اند» بکار گرفته باشیم!
بهر حال، بخش عمده ای از دانش بشری که
در تجربیات و دریافت های شخصی افراد نهفته است،
همواره، بی آنکه جایی ثبت و ضبط شود و
بر غنای میراث فرهنگی جهان بیفزاید،
از دست می رود! و از این رو
طرح ها و برنامه هایی از این دست را باید
به عنوان گام هایی هر چند کوچک ولی مهم،
در مسیر پاسداری از این منابع اصیل و منحصربفرد انسانی،
قدر دانست.

لیکن، با این همه
مطمئنم این طرح نیز همچون بسیاری از طرح های دیگر،
برغم شباهت های ظاهری که
با نمونه های مشابه خود در ممالک مدرن توسعه یافته دارد،
خوب که در آن تامل می کنی می بینی از اساس،
دارای جوهره، ذات و روح متفاوتی است.


همیشه بطور تمثیلی (تمثیل پیچ یا فنر) فکر می کنم
این شباهت های ظاهری از
انطباق موقتی مختصات طولی (x) و عرضی (y)
جوامع ماقبل مدرن و مابعدمدرن ناشی شده است که
میان آنها به لحاظ زمانی (z)
فاصله ای به اندازه آغاز تا انجام مدرنیته در غرب است!
بگذریم؛ منظورم این است که
وقتی بنا باشد انسان رعایت شود،
این دیگر انسان را شامل می شود، و
اگر بنا باشد تبعیضی هم قائل شود،
از قضا به نفع آن عده ای است که
از حداقل شرایط برای رعایت انسان،
به هر علت و یا دلیلی محرومند.

بنابراین، همانطور که به درستی اشاره کردی
دعوت از برخی از قهرمانان جنگ
برای بیان برخی از خاطرات و تجربیات خود
در بهترین حالت،
به راه انداختن سازوکاری موثر ولی
با بردی بسیار محدود
(محدود به سرسپردگانی که
این روایت ها را از برند)
در بسیج سیاسی است.

و حال آنکه این نقض غرض است!
چرا که این برخی
برای انتقال آن قسمت مجاز تجربیات خود
همواره به انواع رسانه ها دسترسی داشته اند، و
چشم و گوش مخاطب چنان پر است که
اگر زدگی در آنان ایجاد نکند،
شوری هم در آنان برنمی انگیزد!

باری، این طرح انقلابی و جسورانه
(کتاب زنده یا کتابخانه زنده) که
در این ولایت محافظه کار
برغم حدودا یک دهه سابقه اجرا
(چنانکه در پست قبلی هم اشاره کردم)
هنوز بطور آزمایشی اجرا می شود
(آن هم در حد و حدود یک روز اجرای نمایشگاهی)
در درجه اول،
برای فراهم آوردن امکان دسترسی آحاد جامعه به
تجربیات گروه های اقلیت منزوی و غالبا
مورد انواع پیش داوری ها و تصورات قالبی و
معمولا هم محروم از هر رسانه رسمی است، تا
بدین ترتیب، نگرش های نادرست قاطبه درباره
اعضای این گروه ها، اگر نه تصحیح،
دست کم تعدیل شود و بدینوسیله از
خشونت های هولناک و کوری که
معمولا نسبت به این گروه ها
هر از چند گاه بروز پیدا می کند،
کاسته شود.
چون اگر خلق اله بدانند این بابای مثلا
افغان پناهنده دیوار به دیوار آنان،
لولو خورخوره نیست! فی الواقع،
او هم معقول آدمی است
مثل خودشان که تفاوتش فقط
در شیوه های زندگی است،
همین شناخت نزدیک،
زمینه اعمال خشونت را تضعیف می کند!
...
در درجه دوم،
برای مصادر امور دسترسی لازم و ضروری
ایجاد می کند به آن گروه هایی که
نیازمند حمایتند؛
دسترسی به احساسات و عواطف این افراد.
و در درجه بعد،
برای خود این افراد هم دسترسی مناسبی است تا
بر نگرش های ملت نسبت به خودشان تاثیر بگذارند، و
برای تحقق این منظور، اگر چه اساس این طرح بر
داوطلبانه بودن افراد ـ کتب استوار است، ولی
برای تشویق و تضمین دسترسی افراد واقعا ناتوان،
بودجه هایی در نظر گرفته می شود
(در حد هزینه های ایاب و ذهاب).
...
بهر حال، حرف و سخن فراوان است و
بحث بیشتر را واگذار می کنم به فرصتی دیگر و
بازخورد(های) دیگر.

* * *

برای اطلاعات بیشتر
سازمان شبکه کتابخانه زنده

گزارش بی بی سی از کتابخانه زنده در برادفورد

* * *

۳ نظر:

Unknown گفت...

سلام بهزاد جان!

مطالب نوشته شده با ادبیات قرن نوزدهمی ات را می خوانم و لذت می برم. با آن کلاه و سرووضع، تریپ قرن نوزدهمی گرفته بودی و با این سیاق نوشتن تکمیلش کردی و نوعی آرامش همان قرنی در ما (به قول خودت) ایجاد نمودی. تا فرصت داری بازهم بنویس که ما نیز بهره ببریم در سکوت آغشته به هیاهوی شهر شلوغ و سکون سوار بر سرعت این دوران.

majiD گفت...

درود بر استاد گرامي
ابتكار اين نوع كتاب‌ها منو ياد چند دقيقه پاياني فيلمFahrenheit 451
http://www.imdb.com/title/tt0060390
تروفو انداخت يادم مياد شما اهل فيلم خوب ديدن بودين(اگر اشتباه نكنم). فيلم درباره كتاب‌سوزان است و در آخر به اين راهكار ختم ميشه كه انسان‌ها كتاب‌ها رو از بر كنند و كتاب‌هاي زنده باشند. و در اون سكانس همديگرو با نام‌هاي شخصيت‌ها و كتاب‌هاي معروف صدا مي‌زنند. اگر اين فيلم رو نديدين، ببينين.

بهزاد گفت...

دوست گرامی مجید عزیز، ممنون از یادآوری بجا و آموزنده شما. بله، این فیلم را سال ها پیش از تلویزیون دیدم. یادآوری شما باعث شد تا بگردم دنبالش برای دوباره بینی. بازم متشکرم.