۱۳۸۷ بهمن ۱۷, پنجشنبه

جابجایی در ادینبورو 2

«آهستگی» که از آن به عنوان
ویژگی برجسته «جابجایی» در ادینبورو یاد کردم، و
به طور طبیعی آن را قرین «آرامش و طیب خاطر» مردم این دیار دانستم،
[مطلبی که در پاسخ به پرسش هلن ـ صاحب خانه قبلی امان ـ مبنی بر اینکه
«بزاد، زندگی در ادینبورو را چگونه یافتی؟» نیز بدان اشاره کرده بودم]،
گویا برای خود ایشان، چندان واجد چنین معنایی نیست!
دست کم، برای هلن سرد و گرم چشیده و دنیادیده، نبود!
او معتقد است
در پس این چهره های به زعم من
«آرام و سرشار از آرامش و خرسندی» و
به اعتقاد او «افسرده، غمناک، و نومید»،
خشمی فروخورده و آماده فوران وجود دارد و در تایید سخن خود
به آمار بالای خشونت و (سوء)مصرف الکل در این ولایت اشاره می کند.
با این همه برغم ارزشمند بودن نظر هلن،
به عنوان یک ادینبورویی بسیار عمیق و دقیق،
به نظر من ملاحظاتی هم وجود دارد؛
مثلا اینکه «آمادگی برای اعمال خشونت»،
شاید در مقایسه با دیگر کشورهایی اروپایی
به ویژه اسکاندیناویایی بیشتر باشد، ولی
احتمالا در مقایسه با ایران و
شاید کشورهای جهان سوم کمتر است. به علاوه،
شهر به شهر هم فرق می کند.
برای مثال،
هر چه در این مدت از رفتارهای خشونت بار و جنایت های هولناک
در روزنامه ها درباره ادینبورو کمتر خواندیم (یا اصلا نخواندیم؟!)،
در عوض درباره گلاسگو (به فاصله کمتر از 100 کیلومتر)
به مراتب بزرگتر و پرجمعیت تر و صنعتی تر و البته مدرن تر(؟)
بیشتر خواندیم!
...
در هر حال، این قضیه (داشتن خلق و خوی آرام)
این طور که مایک (انگلیسی ساکن ادینبورو) می گوید
درباره اهالی شهرهای کوچک و سنتی تر شمال اسکاتلند
(ساکنان مناطق مرتفع یا به قول خودشان Highlanders)
نیز صادق است؛ حتی بیشتر از اهالی ادینبورو و
البته به درستی آن را به میزان بزرگی و جمعیت شهرها نسبت می دهد و
برای نشان دادن صحت ادعای خود، به روحیات اهالی لندن اشاره می کند.
...
دور نیفتم!
[البته درباره (سوء)مصرف الکل هم ملاحظاتی دارم که بماند]
از آهستگی می گفتم که
در انواع شیوه های جابجایی این دیار به چشم می خورد.
یا درست تر آنکه خیلی به چشم من ایرانی (خاصه تهران نشین) آمده است.
در واقع، آهستگی جابجایی در ادینبورو در مقایسه با تهران مدنظرم است؛
به عنوان یک مادرشهر ـ به لحاظ کالبدی و جمعیتی ـ که خواه ناخواه
برخی از ویژگی های زندگی مدرن را در خود دارد و
در نتیجه قابل مقایسه محسوب می شود.
و گرنه که با دیگر شهرهای ایران شاید اصلا قابل مقایسه نباشد؛
آهستگی که از نوعی کشیدگی در درک زمان ناشی می شود و
با بلندی و کوتاهی سایه ها بیشتر سازگاری دارد تا
برش های قاطع شمارش گرهای دیجیتال.
آهستگی که از بطن صیرورت بی قید و شرط مکرر طبیعت پیروی می کند و
ایضا آدمی را هم به تبعیت وامی دارد.
...
آهستگی در ادینبورو، اما چیز دیگری است، و
ـ این طور که من تاکنون درک کرده ام ـ
در آن واحد خصلت زمانی دوگانه ای دارد:
یعنی به لحاظ زمانی هم دارای کشیدگی و بلکه پیچ و تاب است، و
هم تیز، بریده و دندانه دندانه! که انگار
به نحو حیرت انگیزی در زندگی این مردم به تعادل رسیده است.
...
توجه به «ساعت ها» شاید به درک این موضوع یاری کند:
در تهران ساعت های زیادی نصب شده است
[بگذریم که تقریبا اکثرشان
یا اصلا کار نمی کنند یا درست کار نمی کنند و
کسی هم ندیدم شکوه و گلایه ای از این بابت داشته باشد]
که در شهرهای دیگر ایران، کمتر از آنها در خبری هست، ولی
از منطق تیز و دقیق و بی بازگشت ساعت خبری نیست. در واقع،
پیامدهای ناخوشایند ناخواسته ولی ناگزیر همراه آن منطق،
به چشم می خورد، بی آنکه خود آن وجود داشته باشد!
«ساعت ها» و «جداول زمانی» هر رویداد اجتماعی
چه دائمی (مثل برنامه تشکیل کلاس ها، اکران فیلم ها، اجرای نمایش ها)،
چه موقتی (مثل یک جلسه اداری یا یک گردهمایی عمومی)،
در ورودی هر مکان عمومی
از ادارات دولتی گرفته تا مغازه ها، و
ایستگاه های اتوبوس شهری و پایانه های مسافری بین شهری، و
ایستگاه های قطار شهری (مترو) بین شهری، و البته فرودگاه ها
همه جا «خودنمایی» می کنند.
ساعت هایی که یا اصلا کار نمی کنند، و یا درست کار نمی کنند، و
جداول زمانی که بدون استثنا مراعات نمی شوند و اتفاقی هم نمی افتد
اما همواره آدم ها، در مواجهه با این پس و پیش شدن های همیشگی
طوری وانمود می کنند که انگار جاخورده اند و برایشان غیرمنتظره بوده و
احساس می کنند باید احساس کلافه گی کنند و
برخی دیگر هم در آن طرف چه میکروفن رادیو یا صفحه تلویزیون باشد
چه گیشه، باجه، پیشخوان، یا میز، احساس می کنند
باید چیزی بی معنی بگویند در این مایه ها
«از تاخیر پیش آمده، پوزش می خواهیم!»
...
در همان پست نخست درباره جابجایی هم اشاره کردم
ریشه این آهستگی در جابجایی را باید در آرامشی جستجو کرد که
از اطمینان برمی خیزد؛
اطمینانی ریشه ای به سازمان یافتگی اجتماعی این جامعه!
یعنی در ناخودآگاه این مردم این اطمینان وجود دارد که
همه چیز آنچنانکه برنامه ریزی شده، و قرار است پیش برود، پیش می رود.
و البته این نظم دیجیتال تا به حال به آنان خیانت نکرده است.
«جابجایی» بر اساس جداول زمانی از پیش تنظیم شده، انجام می پذیرد، و
شما می توانید ساعت خود را با ورود و خروج اتوبوس ها به ایستگاه
حتی ایستگاهی پرت و بین راهی، تنظیم کنید!
...
ادامه دارد

۴ نظر:

ناشناس گفت...

سلام. از یادداشتت لذت برودم بهزاد عزیز. من فکر میکنم در یادداشتهات جای یک چیز خالی است. دیدن نکات مثبت شهر تهران یا جامعه ایران و نکات منفی شهرهای اروپایی. البته در نگاه اول همه چیز در ان شهرهای ارو÷ایی خوشایند بنظر می رسد اما از جامعه شناسی خلاق چون شما این نانظار هم هست که به باعاد دیگر و ÷نهانتر هم توجه بفرمایید. در هر صورت ما که از ارداتمندان شما هستیم از نوشته های شما لذت میبریم. و منتظریم بشنویم که کی به ایران خراب شده ما سری خواهید زد و دل دوستان را شاد خواهید کرد؟

majiD گفت...

در باب زمان‌هاي تلف‌شده در بي‌برنامگي‌ها و ترافيك‌هاي تهران بايد گفت:
مزاج دهر تبه شد در اين بلا حافظ
كجاست فكر حكيمي و راي برهمني؟

ناشناس گفت...

با سلام
آقاي دكتر خوبيد شما
مطالبتان را مدام مي خوانم موفق باشيد
خيلي دوست دارم نگرش شما را در سير تحول زماني درباره ادينبورو از بدو ورود به آنجا تا زمان مراجعت به ايران بدانم.عكس هايي كه فرستاده بوديد نشان از مكاني آرام و زيبا داشت ولي دوست دارم بدانم در لايه هاي پنهان و در اجتماعات انساني چگونه است.
دكتر جان بيشتر بنويس مشتري زياد داريد

ناشناس گفت...

سلام بهزاد عزیز
نمی دانم چرا امروز وبلاگت را کشف کردم. به هر حال خیلی خوشحال شدم. خوشحالم که به خواندنی های هر روز ما یکی اضافه شد. موفق باشید.