این جمعه که گذشت (ده ایپریل)، جمعه نیک بود و
یکشنبه ای که گذشت (دوازده ایپریل)، عید پاک یا همان ایستر.
به اعتقاد مسیحیان، مسیح در یک چنین جمعه ای به صلیب کشیده شده و
جان به جان آفرین تسلیم کرده است. [نیک بودن آن هم از آن رو است که
مسیح خود را فدای تک تک انسان ها کرده و...]
همان روز، کالبد وی را در مقبره ای گذاشته و
در آن را هم با سنگ عظیمی مسدود کرده اند.
سه روز بعد، وقتی مریم مجدلیه به محل مراجعه می کند،
می بیند صخره کنار رفته است و از جسد مسیح هم خبری نیست، و...
در هر حال، مسیحیان اعتقاد دارند که
او را خداوند زنده کرده و به عرش و جوار خود برده است.
...
شنبه در شهر نمایشی در دو نوبت درباره این واقعه برپا شد؛
چیزی در مایه های شبیه خوانی و تعزیه گردانی.
از دعوی پیغامبری مسیح ناصری شروع شد و
حکایت غذا دادن خلق از سبدی کوچک [که
بازیگران در میان مردم تکه های نان توزیع کردند]، تا
روانه شدن مسیح به اورشلیم که
خلق با شاخه های نخل از او استقبال کردند، و
ماجرای معبد و برهم زدن بساط خرید و فروش در آن و
درگیر شدن با روحانیان یهودی، و
توطئه ایشان برای دستگیری او و
حکایت شام آخر، و خیانت یهودا و دستگیری مسیح و
بردن او به دربار نماینده امپراتور روم، و
اکراه وی از سیاست کردن مسیح و
اصرار روحانیان بر اجرای حکم و سرانجام
به صلیب کشیده شدن و
در آخر زنده شدن او.
همه از پیر و جوان، و زن و مرد همراهی کردند و
فقط در آن صحنه به صلیب کشیده شدن مسیح بود که
متوجه شدم یکی از تماشاگران که
مرد حدودا پنجاه و چند ساله ای بود، گریه می کند!
وقتی از دوستمان هلن در این باره پرسیدم،
گفت «ما خیلی عادت نداریم احساساتمان را بیرون بریزیم...
بخصوص یک مرد... هر چند نسبت به گذشته خیلی چیزها عوض شده.»
...
این نمایش عمر زیادی ندارد، حدود چهار پنج سال.
برخلاف اسپانیا (و ایتالیا احتمالا) که
چنین نمایش هایی از سال های دور به راه است و
کلی هم طرفدار و البته حواشی دارد.
این را گونزالو دوست اسپانیایی ام گفت.
به قرار اظهارات ایشان، مراسمی که
در اسپانیا برپا می شود، باید همچون ایران پرشور و حال، و
همراه با ابراز احساسات ـ گریه و لابه ـ تماشاگران باشد.
گویا در آنجا هم گرداندن چارچوب ها و نشان ها و
نذر و نیاز مردم و گره زدن به این علامت ها و نشان ها،
برقرار است.
...
اما حکایت این جزیره با بقیه اروپا فرق می کند.
این را باید همواره مدنظر داشت.
جدای از اختلاف مذهبی که وجود دارد [اکثریت مردم اینجا
یعنی حدود 40 درصد پروتستان هستند (همین حدود هم بی دین!)، و
بقیه اروپا اکثرا کاتولیک] چیز دیگری هم در فرهنگ این مردم،
به شکلی متمایز وجود دارد.
نه اینکه رو باشد و آشکار، نه،
از قضا خیلی هم زیرپوستی است ولی
همه جا احساس می شود!
شاید بتوان در وهله اول، همانطور که هلن اشاره کرد،
آن را نوعی درون گرایی و
گرایش به کنترل احساسات و بروز ندادن آن قلمداد کرد.
یا نوعی محافظه کاری مثلا.
نمی دانم، این پرسش اصلی من در اینجاست، ولی
همانطور که قبلا هم اشاره کردم،
همیشه در نگاه اول یک لبخند مدنی بر لب دارند که
بلافاصله (یا در برخورد بعدی) جای خود را به بی تفاوتی مدنی می دهد.
برخی از خارجی ها آن لبخند مدنی در برخورد اول را تصنعی و سرد می دانند.
من این برداشت را ندارم.
بیشتر نوعی میل به حفظ فاصله و حریم فردی در آن است.
به علاوه، نوعی بازبودگی و آمادگی برای شنیدن و یا
دست کم مخاطب واقع شدن در آن هست.
همین ها آن را مدنی می کند و
به نظر من و حسب تجربه اصلا هم تصنعی نیست.
البته شاید کمی هم ماهیت بازاریابی و سیاستمداری در آن باشد که
در این جامعه سرمایه داری و بازارمداری خیلی طبیعی است.
...
من: شما که تو این روز عزاتون هم انگار جشن می گیرید و
به هم تبریک می گویید... ببینم اصلا روزی برای گریه و لابه ندارید؟
جنیفر (بعد از اندکی تامل): امممم... نه!
من: جات خالی که ما فقط همین یک قلم را داریم!
...